حاج امیر عرب از 100 سال عَلمَ سازى در مشهد می گوید
قصه عَلَم
نشان ههاى روى علم
مغازه کوچکى است و تنها یک نفر در آن کار مى کند،از در چوبى اش مى توانى بفهمى که خیلى قدیمى است و اصلا مدرن و امروزى نیست، اما اینجا به قدرى زیباست که درگیرت مى کند، چشمت خیره مى شود به علمهایى که به دو دیوار مغازه تکیه داده شده و تا سقف کشیده شده اند. انگار قرار است از همین مغازه کوچک به آسمان بروند، اینجا پر از علمهاى کوچک و بزرگ است، چنان که بین دو دیوار مغازه که به آن علم ها تکیه داده شده اند به سختى مى شود دو نفر کنار هم بایستند، ته مغازه یک میز کار است با دستگا ههایى بزرگ و آهنهاى زیادى که در اطراف آن است.مرد علمساز با آن موهاى جوگندمى و دستانى پینه بسته که نشان از چندین سال زحمت و کار است به گرمى سلامى مى کند و بعد از معرفى خودم من را دعوت مى کند تا روى صندلى آهنى مغازه بنشینم و برایم از شغلش بگوید.آقاى امیر عرب، اول از همه برایم از شاخه هاى بلند روى علم مى گویند این شاخ هها که گاهى ارتفاعشان به سه متر و نیم هم می رسد. به قواره مستطیلى بلند هستند.سر هر یک از شاخ هها را طور خاصى بریده اند طورى که از نظم اشکال در آمده و ساختار هنرى پیدا کرده اند. روى آ نها را از نقوش و نوشته است، که توسط خانم نادرشاهى استاد هنر، خطاطى شده است. هر کدام از این شاخ هها به نام یکى از ائمه اطهار نوشته شده است. بزرگترینشان متعلق به سیدالشهدا است و باقى آ نها به ترتیب براى خاندان و یاران امام هستند. آقاى عرب می گویند رسم علمسازهاست، زمانى که می خواهند این نوشته ها را کنده کارى کنند حتما باید وضو بگیرند.شاخ ههاى روى علمها قصه هاى زیادى دارد، بعضى این شاخ هها را به نام اهل بیت امام حسین که در کربلا همراهشان بوده اند نام گذارى م ىکنند، بعضى دیگر هم به نام یاران ایشان هستند، آقاى عرب از علم بزرگى م ىگویند که 72 شاخه دارد به نیت هفتاد و دو تن؛ یاران امام حسین(ع) که در شب عاشورا کنار ایشان ماندند.
از بانگ خروس تا شجاعت شیر
شیر، خروس، کبوتر، فرشته و اژدها مجسم ههاى آهنینى هستند که بر روى علمها قرار گرفته اند هر کدام هم قصه خود را دارند.
شیر: در داستا نهاى عامیانه نقل شده که در اطراف کاروانسرایى شیرى زندگى می کرده است، که مردم آنجا از دست او آسایش نداشتند، روزى از حضرت على(ع) می خواهند تا به آنان کمک کند حضرت برروى تپه اى که نزدیک آنجا بوده، می روند و شیر را به بانگ بلند می خوانند، شیر پیش امام على (ع) مى آید و ایشان به او می گویند که به مردم و این کاروانسرا حمله نکن و مخل آسایش آنان نشو، در عوض من جان تو را ضمانت می کنم و از خدا می خواهم تا هیچ وقت گرسنه نمانى، شیر که متوجه جایگاه حضرت شده است از ایشان می خواهد تا فرمانى به او بدهند، امام على(ع) هم از شیر می خواهد تا در روز عاشورا به یارى امام حسین(ع) برود. روز عاشورا فرا میرسد و شیر به قول خود عمل میکند و تا زمانى که کشته شود با سپاهیان یزید می جنگد. شیر آهنین روى علم برخواسته از همین داستان است و نماد شجاعت و
ایثار براى سیدشهداست.( به نماد اسد الله هم گفته شده )
خروس و کبوتر: در قصه ها آمده است که این دو پرنده هر کدام پیغام بر شهادت امام حسین(ع) هستند خروس لحظه شهادت ایشان به بانگ بلند می خواند: مردم آگاه باشید که امام شیعیان را شهید کردند و کبوتر خبر شهادت پسران ام البنین و فاطمه را براى مادرشان می برد. این دو پرنده آهنین بر روى علم نماد خبر شهادت امام حسین(ع) هستند.
فرشته ها یا براق: مردم باور دارند که فرشته ها در روز عاشورا نقش پررنگى داشتند از خون گلوى حضرت على اصغر بگیرید تا لحظه شهادت امام حسین (ع)،فرشته ها زمانى که خون گلوى کوچکترین فرزند امام به آسمان پرتاب می شود بالهاى خود را به این خون آغشته می کنند و نمی گذارند قطره اى از آن به زمین بیاید. لحظه شهادت امام نیز زمانى که جسم بى جان ایشان در قتلگاه است بالهاى خود را باز می کنند تا آفتاب سوزان کربلا جسم ایشان را اذیت نکند. فرشت ههاى آهنین روى علم نماد ایثار و وفادارى به امام حسین (ع) هستند.
اژدها: اژده هایان روى عل مها نماد حدیث سفینه النجات و جنیان واقعه کربلا هستند، اکثرا بر روى علمها دو اژدها در
دو طرف میسازند تا علم را به کشتى نجات تشبیه کنند. کشتى که امام حسین (ع) است و هر کسى به آن وارد شود به معرفت می رسد. ممکن است بعضى از این قصه ها افسانه باشند یا ماجرایى ساده که در ذهن و زبان مردم بزرگ و
بزرگتر شده تا به داستانى بدل گشته است. اما بقول مرد علم ساز همه اینها بهانه است، بهانه اى براى عرض ارادت و عشق به علمدار و سیدالشهداى کربلا، اصلا خود علم بهانه است فقط باید به چشم آهنهایى را دید که به اسم سید الشهدا مزین شده و یاد آور علم، علمدار کربلاست باید به چشم عشق را دید و عاشق شد.
سخنانی از مرد علمساز امیرعرب:
از لحظه اى که پایم را در این مغازه گذاشته ام هزار فکر و حرف و سوال در سرم م ىچرخد، مرد علمساز چنان با اعتقاد و خضوع است که هى به خودم می گویم مگر می شود هنوز هم آدمهایى در این دنیا وجود داشته باشند که اینچنین باشند. براى زندگى چرتکه به دست نگیرند و دو تا را تا چهارتا نشمرند؟ اما آقاى عرب واقعا با امام حسین (ع) معامله کرده است، میگوید پسرى دارم(الیاس) که حالا کارشناسى ارشدش را گرفته است و براى دکترا می خواند، وقتى نوزاد بود یک روز شیر در گلویش پرید و کبود شد، نفسش بالا نمی آمد، همانجا گفتم آقا جان نذر می کنم هیچکسى دست خالى از مغازه ام نرود
فقط بچه ام را به من برگردان، همینطور هم شد از آن روز تا حالا هیچکسى دست خالى نرفته است بعضى وقتها پسر بچه هاى نوجوان م ىآیند و از من یک علم کوچک براى هیئتشان میخواهند، چطور میتوانم دستشان را خالى بگذارم وقتى آنها پر از خلوص و ارادتند براى امام حسین، م ىگویند پولى نداریم اما می توانیم پول توجیب ىهایمان را جمع کنیم و هر ماه پنجاه هزار تومان بدهیم. منم قبول میکنم بعضى وقتها عمر تمام شدن پول علم با این پنجاه هزار تومان ها به دو سه سال میکشد اما خدا میداند که چند برابر این پولها را امام حسین (ع) به من داده است.یکبار به امام گفتم خیلى دلم کربلا می خواهد یک کارى کنید بتوانم امسال بروم کربلا، روى کاغذ نوشتم و لاى قرآن هم گذاشتم، آخر محرم که شد یک شب به آقا گفتم اى بابا انگار قسمت من نیست که بیایم، راهم نمیدهى آقا جان، همان روز صبح وقتى به مغازه آمدم مردى وارد شد و پرسید آقا شما امیر عرب هستید؟ من هم گفتم آره، گفت من کارواندار هستم، دیشب خواب دیده ام و باید شما را به کربلا ببرم، گفتم آقا من پولى ندارم، گفت پول نمیخواهم فقط باید شما را با خودم به کربلا ببرم، دیشب امام حسین به خوابم آمده اند و از من خواسته اند شما را با خودم ببرم، آدرس و نشانیتان را هم خود امام به من دادند. و اینطور شد که سال89 من و خانواده ام به کربلا رفتیم آن سال اجازه دادند علاوه بر کربلا به سوریه هم برویم. خلاصه که آقا خودشان آن سفر را به من بخشیدند. در ادامه عرب می گوید : امام حسین (ع) در زندگى ام هیچ وقت دست من را خالى نگذاشته اند، دست دیگران را هم خالى نمی گذارند همه ما بنده خداییم و براى امام حسین (ع) هم فرقى ندارد بنده خوب باشى یا
بد سفره کرم این خاندان اینقدر بزرگ و پر برکت است که روزى اش به همه می رسد.